خورشیدوماه2
·
1403/08/18 14:01
· خواندن 1 دقیقه
#خورشیدوماه
#پارت۲
_آخه یعنی چی مامان من نمی خوام دوباره برگردیم به اون دیونه خونه خودت که می دونی اهالی روستا یه مشت دیونه ان
فک می کنن خوناشاما واقعین...
آخه مگه الان احدِبوقه
فک کنم فیلم تخیلی زیاد نگاه می کنن...
_می دونم دخترم ولی خب چی کار کنم؟
باید بریم پیش مادر بزرگ حالش بده
_آخه مامان من از اهالی اونجا می ترسم از بس دیونه بازی درمیارن...
_آروم باش...
_چیزی نمیشه من پیشتم نترس ببین راستشو میگم اگه وضع مادر بزرگت اون طوری نبود باور کن راضی نبودم بریم اونجا من خودمم زیاد شجاع نیستم خودتم می دونی که ...
_با این حرفش باعث شد یه خنده ی کوچیکی روی لبام نقش ببنده...
صدای بابا از راه رو می اومد که داشت مارو صدا میزد و می اومد این سمت ...
🤍🖤
تا پارت بعد خدافظ...
.
.
.
#خورشیدوماه
#پارت۲
#نویسنده:.a.t.