خورشیدوماه
·
1403/08/18 13:45
· خواندن 1 دقیقه
#پارت۱
#خورشیدوماه
....
آیسودا:اوف...
بلاخره آخرین روز مدرسه ام تموم شد سلام تعطیلات دلم برات تنگ شده بود خودمو پرت کردم روی تخت و به سه نرسیده به خواب رفتم...
بعد حدود دو...سه ساعت با نوازش دست مامان از خواب بیدار شدم
دستشو نوازشوار کشید روی صورتم و خیلی آروم سرشو آورد کنار گوشم و گفت:...
یه خبر باحال دارم واست دخترم می خوای بشنویش...
با ذوق سرمو بالا پایین کردم و به چشماش نگاه کردم...
باخوشحالی دستامو گذاشتم روی دستشو گفتم...
حاضرم بگو...
با حرفی که زد لبو لوچم آویزون شد ...
خدایا اینو دیگه کجای دلم بزارم...
🖤🤍
.
.
.
تا پارت بعد خدافظ...
#خورشیدوماه
#نویسنده:.a.t.
#لایک
#کامنت